سلام به همه دوستان
تازگیا یه کتاب خوندم به اسم یادت باشد،درباره شهید حمید سیاهکالی مرادی است که به روایت همسرشان نوشته شده.
این کتاب یه عاشقانه زیبا هست که درباره یک شهید پاییزی هست یعنی بیشتر اتفاقات مهم زندگی مثل تولد،ازدواج و. این شهید در پاییز اتفاق افتاده.
یه تیکه از کتاب که پشت جلد کتاب نوشته شده را برایتان میزارم تا خودتان متوجه بشوید حال و هوای کتاب چگونه است :
سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش میشـد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار.»
با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه!من منظورت رو میفهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»
ادامه مطلب
درباره این سایت